در جستجویِ تجربه‌ «پایان»

هنروتجربه-مسعود ریاحی: ترس از «پایانِ جهان» و اندیشه‌های اصطلاحا «آخر الزمانی» پدیده‌ی تازه‌ای نیست. شکلی از ایده‌های باستانی‌ست که می‌توان حضورش را در بسیاری از اسطوره‌ها و گاه اندیشه‌های دینی ردگیری و مشاهده کرد. و شاید بتوان، ترس از پایان جهان را، شکلی دیگری از ترس از پایانِ خود [مرگ]، تعبیر کرد. ترسی که گویی به بیرون از خود فرافکنی‌شده است.

از سویی دیگر، وقوع دو جنگ‌جهانی وسیع، با میلیون‌ها کشته و زخمی و آسیب‌های جبران‌ناپذیر روانی، استفاده‌ بشر از بمبِ اتمی و برای کشتار صدها هزار بشرِ دیگر در چند ثانیه، تجربه‌ی جنگِ سرد پس از آن‌ها و سپس، حرکتِ جهانی به سمت توسعه‌ی افسارگسیخته صنعت و گسترش تکنولوژیکی و انفجارِ جمعیت و فرهنگِ مصرفِ توده‌ای و چنگ‌اندازی‌های عظیم به طبیعت [در تمامِ زمینه‌ها] و دست‌کاری آن؛ جهانِ پدیده‌ها، بی‌نظم‌تر؛ گسسته‌تر و آشفته‌تر کرده، و آن ترسِ کهن از پایان خود و جهان را بیش از هر زمانی تحریک کرده. استثمار و دستکاری‌های طبیعت به بهانه‌ی ایده‌ی پیشرفت، موجب تولیدِ طوفان‌ها و سیل‌ها و خشک‌سالی‌های ویران‌گر شده؛ و همچنین تعرض به حریمِ حیواناتِ دیگر و تخریب و تغییر در زیست‌گاه‌های آن‌ها، سبب تولید بیماری‌های کشنده‌ی ویروسی و … شده؛ بسیاری معتقدند که ایدز و ابولا، با تخریبِ جنگل‌های بارانی ارتباط دارد.

مجموع عواملِ ذکرشده، گویی بشر را بیش از پیش به این واداشته تا به پایان و فروپاشیِ نظمِ کنونی جهان بیاندیشد. بقول نیومن؛ هرچه یک تمدن پیچیده‌تر می‌شود، تصور نابودشدن دست‌آورد‌هایش نیز جالب‌تر است. هر فرهنگی یک اسطوره‌ی آفرینش و یک تصور خاص از آخرالزمان دارد.

ژانر سینمایی اصطلاحا «فاجعه»، شکلی از تجلی این ترس‌ِ کهن‌ست. البته لازم به ذکرست که هشدارهای آخرالزمانی، به نوعی گفتمان تبدیل شده‌اند و در رقابت‌های سیاسی کاربردِ تازه‌ای نیز پیدا کرده‌اند؛ جدالی مابینِ طرف‌داران گسترشِ صنعتو محیط‌زیست‌گرایان، یا دست‌مایه‌هایی برای جدال‌های گرایش‌های سیاسی چپ و راست و یا حتی فوق‌واقعیت‌هایی برای سو استفاده‌های تبلیغاتی، به جهتِ فروش کالاهایِ خاص، و یا بیمه‌های خاص.

در سینما؛ تجربه‌ی این ترس، در شرایطِ تقریبا امنی که هرکس در لحظه‌ی تماشای آن تصاویر است، شکلی از تضاد و تناقض را تولید می‌کند. تصاویر، فاجعه و فروپاشی و پایان را نشان می‌دهند، و مخاطب در شرایطی متفاوت، فقط آن‌ها را تماشا می‌کند. البته این فقط مختصِ این‌دست از فیلم‌ها نیست. لذتِ حاصل از فیلم‌های ژانر ترس و وحشت نیز از دلِ چنین تناقضی بیرون می‌زند. تفاوتِ فیلم‌های ژانر فاجعه و آخرالزمان با فیلم‌های ژانر وحشت، معمولا در برخورد متفاوت با ترس است. در یکی‌شان، ترس، هدف‌ست و در دیگری وسیله. در یکی‌شان قرارست مخاطب بترسد و از ترس لذت ببرد؛ و در دیگری، قرارست با ایجادِ ترس، هشداری آخرالزمانی داد. البته معمولا در پایان فیلم‌های ژانرِ فاجعه، ما موقعیتِ پسافاجعه را نیز می‌بینیم که یا بازگشتی به نظم پیشین‌اند و یا ورود به نظم نوین؛ که در هر دو مورد، شرایطِ تقریبا امنی تولید می‌شود و شکلی از «امید» را نیز خلق می‌کند؛ بلاخره کودکی که بدنیا نمی‌آمد، بدنیا می‌آید، بلاخره طوفان و امواج می‌خوابد و کشتی به خشکی می‌رسد، بلاخره تعدادی بازمانده از حادثه‌‌ی هول‌ناک زنده می‌مانند که قرارست زندگی جدیدی را شروع کنند و مثال‌هایی از این دست. و البته که لازم به ذکرست که اوضاع همیشه هم چنین نیست. گاه، جهان پایان می‌یابد، بدونِ بازمانده، یا بدونِ بازگشت به نظمِ پیشین یا نظم نوین؛ شبیه اتفاقی که در پایان فیلم ملانکولیا یا مالیخولیا لارس فون‌تریه رخ می‌دهد.

لیدن معتقد است که بخشی از طبیعتِ ممنوعه‌ی فیلم این است که مخاطب را در معرض تجربه‌ای ذهنی از «امر ممنوعه»، به واسطه‌ی یکی‌شدن‌اش با کاراکترهای فیلم قرار دهد. و او این تجربه‌ی خیالی امر ممنوعه، را با خود به اجتماع می‌برد.

این تجربه‌ی ترسِ کهنِ باستانی از پایان، که معمولا با ساختارِ دراماتیکی نظم-بی‌نظمی-بازگشت به نظم، رخ می‌دهد، هم حاویِ هشدارهای واقعی‌ست و هم کانالیزه‌کردنِ[هدایتِ ذهن به مسیر مورد نظر] ذهن مخاطب. هم می‌تواند برخاسته از شرایطِ واقعیِ حاضر باشد و هم تولید فوق‌واقعیت‌های بی‌ربط به آن‌چه موجودست. گاه حاوی امید اند و گاه ناامید از کلیتِ موجودی بنامِ انسان؛ ولی آن‌چه در بین اکثرشان مشترک است؛ شمایلی از پایان است؛ گاه پایانی همه‌گیر و برای همه و گاه پایانی برای یک دوره، یک هزاره، یک عصر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.