ارغوان خاموش است، ارغوان ویران است

ارغوان خاموش است، ارغوان ویران است

مهسا بهادری: آفتابا چه خبر؟/ این‌همه راه آمده‌ای/ که به این خاکِ غریبی برسی؟/ ارغوانم را دیدی سرِ راه؟/ مثلِ من پیر شده‌ست؟/ چه به او گفتی؟ او با تو چه گفت؟/ نه، چرا می‌پرسم/ ارغوان خاموش است/ دیرگاهی‌ست که او خاموش است/ آشنایانِ زبانش رفتند/ ارغوان ویران است/ هردومان ویرانیم.

سایه مرده است و این صدایی است که از تمام اجزای کوچه نسبتا بلند و پهن انوشیروان، واقع در محله فردوسی به گوش می‌رسد، محله‌ای که درست میانه هیاهوی لاله‌زارنو، دنج مانده است. آرام آرام به سمت انتهای کوچه حرکت کردیم، جایی که صدای ابتهاج شنیده می‌شد. انتهای این کوچه بن‌بست، یک عمارت سفید با یک حیاط بسیار بزرگ خودنمایی می‌کند. به انتهای کوچه که رسیدیم، تابلوی دفتر مرکزی سیمان تهران، تکلیف هویت آن عمارت سفید و با قدمت را مشخص می‌کند، جایی که ابتهاج چندسالی در آن‌جا کار می‌کرد.

درست کنار کارخانه، خانه‌ ارغوان است، خانه‌ای که به واسطه زیستن سایه در آن‌جا، محل تلاقی سختی سیمان و نرمی شعر است. از در اصلی که وارد خانه می‌شویم بنرهای تسلیت روی آجرهای سه سانتی را پوشانده‌اند. ۲۰ قدم از در ورود جلوتر می‌رویم و درست دست چپ یک راهرویی به طول ۱۲متر و عرض ۳ متر نگاه را به ارغوان معروف سایه هدایت می‌کند، نه میز پذیرایی که برای مراسم پیر پرنیان اندیش تدارک دیده‌اند به چشم می‌آید نه در ورود به اتاق خانه که با پنجره‌های رنگی و به سبک گره چینی پوشیده شده است. حیاط خانه در جبهه جنوبی بنا قرار دارد و یک حوض کوچک با فرم مستطیل شکل و درخت معروف ارغوان در کنار آن، فضای حیاط را دلنشین کرده است.

در و دیوار غریب‌افتاده چه تماشا دارد؟

انبوه جمعیت آن‌جا ایستاده‌اند، عده‌ای در حال نوشیدن آب و چای هستند عده‌ای نوبت ایستاده‌اند تا با ارغوان و تصویر سایه عکس بیندازند، همان موقع، زمان مراسم تشییع و خاکسپاری «سایه» اعلام شد. همهمه این خبر که بلند شد صدای سایه از زیر بلندگوهای درخت گردوی کنار حوض به گوش رسید که می‌خواند؛ ارغوان می‌بینی؟/ به تماشاگه ویرانی ما آمده‌اند/مانده‌ایم تا ببینیم نبودن را/ آخر قصه شنودن را/ پشت این پنجره بسته هنوز/ عطر آواز بنان مانده است/ شهریار اینجا/ شعر نقاشش را، خوانده است/ آن شب افشاری/ با کسایی و قوامی و ادیب/ تا قرایی و فرود/ وان درآمد از اوج/ شجریان، لطفی/ چه شبی بود دریغ/ زندگی روی از این غمکده گردانیده است/ ارغوان/ در و دیوار غریب‌افتاده چه تماشا دارد؟

راست می‌گفت سایه چه تماشا دارد؟ وقتی به ارغوان نگاه کردیم، دیگر رمقی نداشت، نه نایی برای سایه انداختن، نه توانی برای دوری از سایه، یکی از شاخه‌ها چند برگ داشت و آن هم زرد شده بود شاید از غم رفتن سایه. خود درخت اما هنوز کمی رمق برایش مانده بود تا صدای ابتهاج را برای رقص برگ‌هایش زمزمه کند. وقتی نسیمی وزید و برگ‌های ارغوان تکان خوردند می‌شد فهمید که چرا سایه از زمختی کارخانه سیمان به ارغوان پناه می‌برده است.

مردم دوست دارند که درباره سایه صحبت کنند، یکی دوست دارد که شعری از سایه را بخواند؛ شیرین‌ترین آواز چیست؟/ چشم غمگینش به رویم خیره ماند/قطره قطره اشکش از مژگان چکید/ لرزه افتادش به گیسوی بلند/ زیر لب غمناک خواند: ناله زنجیرها بر دست من!

مخاطب دیگری گفت: «درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند، این شعر را خصوصا به صدای استاد شجریان دوست دارم که دل آدم را آتش می‌زند.»

فردی به نام محمد با بغض گفت: «من یکبار ایشان را در آلمان در یک رستورانی دیدم به ایشان سلام دادم با روی خوش با من برخورد کردند و از او پرسیدم چه زمانی به ایران باز می‌گردید گفتند یاد ایران همیشه با من است.»

دختر بچه کوچک ۸ ساله‌ای خواند: « کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز/ کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا»

ارغوان دیگر سایه ندارد

حیاطی که تنها حیاتش ارغوان است را با دلی آغشته به اندوه نبود ابتهاج، تماشا کردیم، راهرویی را که در میانه‌اش در ورود به خانه بود را بازگشتیم و وارد خانه شدیم، خانه‌ای دوطبقه که جلو هر طبقه یک رواق با ستون‌ها و سرستون‌های گچبری قرار دارد. در جلو رواق طبقه اول دست‌اندازهایی (نرده) در میان ستون‌ها نصب شده و بازشوهای بیرونی بنا، در هر طبقه، به این ایوان‌ها ارتباط دارد. خانه‌ای که استفاده از نمادهای معماری ایرانی به صورت کامل در آن نمایان است در بالای بازشوها شاهد خورشیدی‌هایی با قوس مازه‌دار و شیشه‌های رنگی هستیم که یادآور تزیینات معماری ایرانی است. جداره‌های بیرونی بنا با آجرهای قرمزرنگ جذابیت خاصی در عین سادگی به فضا بخشیده است.

خانه ۱۹ پله داشت قدم‌هایمان را که رویش ثابت کردیم به طبقه دوم با چندین اتاق رسیدیم، از در اتاق سوم، اتاق کاوه، پسر سایه وارد تراس خانه شدیم، دیدن گردوها، حوض وسط حیاط و درخت تاک بی‌برگ و ارغوان بی‌رمق از آن ارتفاع لذت عجیبی داشت.

آه از آن رفتگان بی‌بازگشت

غم عجیبی آجر به آجر خانه را در برگرفته است در حال خروجیم که این شعر از سایه به ذهنم می‌رسد، شبم از بی ستارگی،شب گور/ در دلم پرتو ی ستاره‌ای دور/ آذرخشم گهی نشانه گرفت/ گه تگرگم به تازیانه گرفت/ بر سرم آشیانه بست کلاغ/ آسمان تیره گشت چون پر زاغ/ مرغ شب خوان که با دلم می خواند/ رفت و این آشیانه خالی ماند/ آهوان گم شدند در شب دشت/ آه از آن رفتگان بی برگشت …

خانه ابتهاج حالا در اختیار کارخانه سیمان است و این کارخانه در خانه قدیمی را به روی علاقمندان باز گذاشته‌است. به سر کوچه انوشیروانی که می‌رسیم، می‌توان فهمید که دلیل آرامش این کوچه میان هیاهوی لاله‌زارنو چیست. سایه، ارغوان و هنری که هیچگاه فراموش نخواهد شد.

عکاس: راحله کرمی

۵۵۲۴۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.