میرزا یعنی حسی که تجربه نکرده بودم، شبیه قورت‌دادن یک تکه یخ

اطرافیان حرف می‌زدند، دستم را می‌کشیدند و من نگاهشان می‌کردم، لب‌هایشان تکان می‌خورد اما نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. فقط آن گره خوردن نگاه توی سرم می‌رفت و می‌آمد. دلم خواست شاه محمد که بغل دست پسر ایستاده باز حرف بزند و به بهانه او دوباره نگاهش کنم. اقبال آمد بیرون؛ شاه محمد را بالای پشت بام دید و گفت سلام میرزا خوبی؟ اسمش میرزا بود یعنی مرد بزرگ یعنی حس جدیدی که تجربه نکرده بودم، چیزی شبیه قورت دادن یک تکه یخ.

همسر یکی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس در خصوص زندگی عاشقانه‌اش می‌گوید: به خانه یکی از اقوام رفته بودم که عاشق یک پسر روستایی شدم عشقم به او تا حدی بود که با همه سختی ها کنار می‌آمدم و به خاطر همسرم بیش از ۲ سال در روستا زندگی کردم.

پروین سلگی همسر شهید حاج میرزا محمد سلگی در گفت وگو با خبرنگار ایرنا اذعان داشت: حاج میرزا در عرض هشت سال دفاع مقدس شاید سر جمع ۶ ماه به مرخصی آمد، به عشق وی بچه می‌آوردم و زمان متولد شدن فرزندانمان او در جبهه بود با این وجود من حتی یکبار به او نگفتم به جبهه نرود.

وی افزود: مادامی که از جبهه به خانه می‌آمد از وی می‌پرسیدم تا کی می‌توانی بمانی می گفت بگذار از راه برسم، خیلی وقت ها فقط چند ساعت پیش ما می ماند، موقع رفتنش او را تا پای اتوبوس بدرقه می کردم و وقتی اتوبوس حرکت می کرد از پشت اتوبوس برای وی دست تکان می دادم او هم برای من دست تکان می داد، عشق ما در بین رزمندگان گردان حضرت ابوالفضل عباس (ع) زبانزد بود.

پروین ادامه داد: حاج میرزا را دوست داشتم با وجود سختی ها و موانع بسیار، با عشق زندگی کردیم و حاصل عشقمان هفت فرزند یعنی پنج پسر و ۲ دختر است یکی از پسرانم بر اثر تصادف جان خود را از دست داد، اکنون همه فرزندانم ازدواج کردند و خدا به من ۱۱ نوه داده است.

۲۰ کیلومتر پیاده روی برای پیشواز حاج میرزا

همسر شهید سلگی گفت: یکبار که رزمندگان از جبهه در حال بازگشتن بودند برای پیشواز همسرم به ورودی شهر رفتم و از رزمندگانی که در ماشین ها در حال عبور بودند می پرسیدم حاج میرزا کجاست، می گفتند در ماشین های عقبی است برای دیدن او با فرزندی که در آغوش داشتم ۲۰ کیلومتر از میدان امام نهاوند به سمت ورودی شهر پیاده رفتم اما او را ندیدم.

امام جمعه برای رزمندگان گردان سخنرانی می‌کرد به خودم گفتم حتما میرزا شهید شده بسیار نگران بودم سوار تاکسی شدم تا برای کارگرانی که در حال ساختن خانه برای ما بودند غذا ببرم طاقتم طاق شده بود تمام طول مسیر اشک می ریختم و مدام دعا می‌کردم بعد از رسیدن به خانه هم یک گوشه نشستم و باز شروع به گریه کردم برادر بزرگتر همسرم مرا دلداری می داد، می گفتم اگر او شهید شود من چگونه در این خانه زندگی کنم در دلم می‌گفتم یا حضرت عباس (ع) میرزا دو دست یا دو پایش قطع شود فقط شهید نشود یکی دو روز بعد خبر مجروحیت وی را به من دادند و گفتند در یکی از بیمارستان‌های تبریز بستری است.

میرزا یعنی حسی که تجربه نکرده بودم، شبیه قورت‌دادن یک تکه یخ

فعالیت در پشت جبهه به عشق همسر

پروین می‌گوید: به عشق میرزا به پایگاه مسجد جوانان رفتم، بانوانی که نتوانسته بودند به جبهه بروند پشت جبهه کارهایی نظیر درست کردن ترشی و مربا، شستن لباس‌ها و پتوهای کثیف، دوخت و دوز و بافت لباس گرم، پخت نان و حلوا را انجام می‌دادند، از کارهای آنها خوشم آمد در این میان با خانم‌هایی که زندگی‌ آنها شبیه من یا سخت‌تر بود، آشنا شدم. می‌دیدم زنان صبوری را که به‌جز همسر، فرزندانشان هم در جبهه بودند یا با وجود شهادت عزیزانشان، باز هم در کمک‌رسانی در پشت جبهه حضور دارند.

وی بیان کرد: عراق شهرهای غربی ایران را می‌کوبید. هواپیماها ویراژ می‌دادند و بمب‌هایشان را روی مناطق مسکونی خالی می‌کردند هر روز شاهد تشییع شهدای بمباران و شهدایی که از خط مقدم پیکرهایشان بر می‌گشت بودم برخی از آنها را به محل زادگاهشان در روستاها می‌بردند و به خاک می‌سپردند و بعضی‌ها در خاک نهاوند آرام می‌گرفتند. هربار که خبر تشییع پیکر شهدا می‌آمد، با هر سختی بود دست بچه‌ها را می‌گرفتم و به مراسم آنها می‌رفتم حتی اگر مراسم تشییع و خاکسپاری در روستاها بود.

پروین افزود: وقتی تابوت شهدا روی دست های مردم بالا برده می‌شد خودم را جای مادر یا خواهر آنها می‌گذاشتم. حس می‌کردم باید در مراسم حضور یابم تا غم پرپر شدن جوانشان کمتر شود؛ هرچند که بیشتر آنها چهره‌های آرام و صبوری داشتند.

میرزا یعنی حسی که تجربه نکرده بودم، شبیه قورت‌دادن یک تکه یخ

هفت بار مجروحیت تا قطع شدن دو پا

همسر شهید سلگی گفت: میرزا از ۲۲ سالگی همواره در جبهه‌ها حضور داشت، هفت بار مجروح شد بار اول سنگر وی مورد هدف نیروهای بعثی قرار گرفت و با اینکه کلاهخود بر سر داشت یک ترکش به کنار سر وی اصابت کرد و از شب تا صبح زیر آوار ماند روز بعد رزمندگان وی را از زیر آوار خارج کردند پس از آن نیز بر اثر انفجار خمپاره در کنار پایش ترکش‌های متعددی به بدن وی اصابت کرد و او از ناحیه سینه، دست، پا و زانو مجروح شد.

پروین با بیان اینکه در دوران دفاع مقدس بر اثر ترکش خمپاره پاهای همسرم شکست و از زیر زانو قطع شد و بر اثر استنشاق گازهای خطرناک در جبهه شیمیایی و به ۷۰ درصد جانبازی نائل شد، اضافه کرد: شکستگی و سوختگی پاهای میرزا به حدی بود که پزشکان ایرانی می‌گفتند اگر گچ یا آتل بسته شود زخم ها عفونت می‌کند، پا سیاه می‌شود و عضو باید از بالاتر قطع شود به همین دلیل برای درمان بدون همراه به آلمان اعزام شد، این اتفاق برای من سخت بود با او تا جلوی پله های هواپیما رفتم، او روحیه خوبی داشت و بسیار شجاع و دلیر بود، هیچگاه آه و ناله نمی‌کرد. 

وی خاطرنشان کرد: حاج میرزا ترکش‌های ریز زیادی در بدن داشت برخی اوقات فرزندانم برای شوخی آهنربا را به سرانگشتان و پای پدرشان می‌زدند و آن می‌چسبید، برخی از ترکش‌ها تا ۱۵ سال پس از جنگ و برخی تا آخر عمر در بدنش جا خوش کرده بودند یک روز که در حال نماز خواندن بود به یکباره از شدت درد به دلیل فشار ترکش های موجود در پایش روی زمین افتاد، زانوهای وی به حدی درد و ورم داشت که نمی‌شد به او دست بزنیم برای رفتن به بهداری سپاه با سختی با عصا با یک پا از پله های خانه پایین رفت بعد از رسیدن به مطب از شدت درد بیهوش شد رنگ و روی وی به حدی پریده بود که تصور می‌کردم اکنون به شهادت می رسد دکتر مرا دلداری می داد، مویرگ زانوی میرزا پاره و خون در زانو لخته و منجر به تورم شده بود پزشک برای خارج کردن لخته خون به مفصلش آمپول تزریق کرد به یکباره سرسرنگ از زانوی وی بیرون آمد و به اندازه یک سطل زباله بزرگ خون آمد بعد از آن رنگ وی برگشت و شروع به حرف زدن کرد.

پروین افزود: در نهاوند دکتر احمدی متخصص ارتوپد جراحی گفت باید ترکش از پای وی خارج شود او به بیمارستان اعزام شد و در حین جراحی پلاتین هایی که در آلمان به خاطر شکستگی ها در پای میرزا گذاشته شده بود را هم خارج کردند.

میرزا یعنی حسی که تجربه نکرده بودم، شبیه قورت‌دادن یک تکه یخ

نبرد با گروهک منافقان با پاهای مصنوعی 

همسر شهید سلگی می‌گوید: پس از خارج کردن ترکش از پای میرزا او بهبود یافت و با پای مصنوعی تا ۳۵ سال پس از جنگ به زندگی ادامه داد اما به علت عوارض گازهای شیمیایی مدام سرفه های خشک می‌کرد، نمی‌توانست زیاد در حمام بماند با این حال برای درمان زیاد به دکتر مراجعه نمی‌کرد.

پروین تصریح کرد: حاج میرزا فرمانده گردان حضرت ابوالفضل عباس (ع) بود پس از آن به عنوان فرمانده انصار در عملیات مرصاد تنگه چهار زبر با پاهای مصنوعی به مقابله با گروه های منافق کومله پرداخت، صیاد شیرازی و همدانی به کمک آنها شتافتند در این مبارزه به دلیل استفاده از پاهای مصنوعی و فشاری که بر زانوهای وی آمده بود به حدی پاهایش خونریزی داشت که  وی را روی برانکاد گذاشتند و او همچنان گردان را راهنمایی می‌کرد تا جایی که نیروهای خودی با هلیکوپتر به کمک آنها آمدند و منافقان را شکست دادند.

وی اذعان داشت: همسرم دو سه ماه بسیار سرفه می کرد روزی برای مراسم ترحیم پدر یکی از شهدا به مسجد و پس از آن برای سخنرانی به هلال احمر رفت بعد با چند نفر از همرزمانش به خانه آمد و تا ساعت ۱۲ شب با هم صحبت و خاطراتشان را مرور کردند و خندیدند. ما عاشق هم بودیم پس از رفتن مهمان ها به من گفت ببخشید که شما را تنها گذاشتم، موقع اذان صبح ما را برای خواندن نماز بیدار کرد یکی از فرزندانم که سرما خورده بود به حدی تب داشت که نتوانست بیدار شود به حاج میراز گفتم بگذار استراحت کند بعد قضای نمازش را می‌خواند من هم برای خوردن آب جوش به آشپزخانه رفتم؛ وقتی به اتاق بازگشتم دیدم دمر بر روی زمین افتاده بالای سرش رفتم گفت قفسه سینه ام درد می کند، بیماری دیابت هم داشت به همین دلیل گفتم شاید قند خونش پایین آمده برای او شربت عسل درست کردم پس از نوشیدن آن فشار خون میرزا از ۱۱ به ۱۲ رسید باز هم می گفت قفسه سینه ام درد می کند نمی توانم نفس بکشم بعد از آمدن اورژانس آنها گفتند دوباره به وی شربت بدهم به او ۲ قاشق عسل دادم و بعد میرزا را برای چکاپ به بیمارستان بردیم علاوه بر عرق سرد بر پیشانی اش، گوشه لب وی کبود شده بود و من نمی دانستم مشکل از قلبش است. 

وی افزود: پزشک بعد از مشاهده نوار قلب گفت میرزا یک سکته را رد کرده باید آنژیو شود من برای تشکیل پرونده به پذیرش بیمارستان مراجعه کردم و پسرم وی را با ویلچر برای انجام آنژیو به طبقه بالا برد پس از انجام آنژیو در عرض ۲۰ دقیقه همسرم را به بخش آوردند اما کراتین کلیه وی بالا رفت و دو سه شب در بیمارستان بستری شد و شب عید به خانه بازگشت.

پروین اضافه کرد: بعد از انجام آنژیو او را برای گرفتن عکس رادیولوژی بردند زمانیکه از اتاق بیرون آمد دستم را دور گردنش حلقه زدم و سر و صورتش را بوسیدم پرستار که تصور می‌کرد میرزا به کرونا مبتلا شده با نگرانی گفت خانم این کار را نکن باید از او فاصله بگیری من هم با خنده گفتم دوست دارم با هم بمیریم.

میرزا یعنی حسی که تجربه نکرده بودم، شبیه قورت‌دادن یک تکه یخ

پیام عاشقانه از بیمارستان برای همسر 

همسر شهید سلگی بیان کرد: حاج میرزا پس از مدتی دوباره دچار تنگی نفس شد شکم و دست هایش ورم کرد انaگشتری که آقا به او داده بود را با صابون از دستش درآوردم و او را به بیمارستان شهید بهشتی بردم دکتر گفت کراتین خونش بالا رفته ۲۰ روز در بیمارستان بستری و با اینکه بیمار بود همیشه خودش وضو می گرفت.

پروین می گوید: اگر دیر به ملاقات میرزا می رفتم یک شعر عاشقانه برای من می فرستاد و می گفت بیا تا جمال زیبایت را ببینم وقتی می رفتم او را در آغوش می گرفتم و بر صورتش بوسه می زدم پرستاران می گفتند چه نسبتی با تو دارد معلوم است که خیلی دوستش داری.

وی با بیان اینکه همسرم بدن مقاومی داشت و بسیار آدم متواضعی بود، اذعان داشت: او هرگز قبول نمی کرد در بیمارستان به اتاق خصوصی برود و می گفت دلم می خواهد در کنار بیماران دیگر باشم و من فرقی با آنها ندارم.

پروین توضیح داد: میرزا شب قبل از شهادت به دلیل تنگی نفس نتوانست بخوابد و فردای آن روز در آی سی یو بر اثر ایست قلبی به درجه رفیع شهادت نائل شد.

مراجعه مردم برای حل مشکلات به خانه حاج میرزا 

همسر شهید سلگی می گوید: همسرم انسانی صبور، مهربان، با گذشت و از همه لحاظ نمونه بود حتی نسبت به دشمن هم کینه ای نبود، بسیار  ولایتمدار و دیندار بود مادامی که سردار همدانی به شهادت رسید حاج میرزا مشاور استاندار در امور ایثارگران بود تراکت مزین به عکس او را در استانداری نصب کرد و به عده ای که از این اقدام ناراضی بودند گفت: شما حق ندارید به پیرمرد ۷۰ ساله که جان خود را فدا کرده توهین کنید.

پروین با بیان اینکه حاج میرزا سرحال، شاداب و خستگی ناپذیر بود، افزود: خانه من مثل اداره بود همیشه می گفتم جلوی در خانه تابلو بزن بگو اینجا دادگاه عمومی است هر کسی کاری داشت اینجا می آمد و مشکل همه را حل می کرد بعد از شهادت وی مردم مانند قبل به خانه من می آیند و از من می خواهند مشکلات آنها را حل کنم.

همسر شهید سلگی بیان کرد: من راوی کتاب عشق هرگز نمی میرد بودم و مونا اسکندری به عنوان نویسنده کتاب آن را به رشته تحریر درآورد زمانی که این کتاب در حال نگارش بود به همسرم می گفتم کتاب من خوب می شود یا تو؟ می‌گفت انشالله کتاب شما، گفتم کتاب شما توسط رهبر تقریظ شده بهتر است.

میرزا یعنی حسی که تجربه نکرده بودم، شبیه قورت‌دادن یک تکه یخ

روایت داستان زندگی برای معشوق 

پروین گفت: یک روز با گریه کل کتاب را از ظهر تا موقع اذان مغرب و عشا برای میرزا خواندم پرسید چرا گریه می کنی گفتم به خاطر رنج هایی که کشیدم، از متن کتاب خیلی خوشش آمد در جایی از کتاب به این نکته اشاره شده بود که موهایم بلند بوده و بچه ها در کلاس با موهای من بازی می کردند و به دستهایم نگاه می کردند و می گفتند چقدر دستانت زیباست، این سطر را که خواندم غیرتی شد و گفت نه این سطر خوب نیست با خانم اسکندری که ۲ سال برای نوشتن کتاب عشق هرگز نمی میرد در ارتباط بودیم تماس گرفت و گفت که مونا جان تو مثل دختر من هستی این سطر از کتاب را حدف کن و به پروین نگو، وی بعد از شهادت همسرم ویس صدای او را که این جمله را گفته بود برای من فرستاد.

وی با بغضی که گلویش را می فشارد می گوید: نگارش کتاب سرگذشت زندگی من در حال اتمام بود که حاج میرزا به شهادت رسید.

پروین بارها ثابت کرد که عشق هرگز نمی‌میرد. وی در خانواده‌ای شهید پرور رشد یافت و علاوه بر همسر، پدر، برادر و پسرخاله‌اش هم به درجه رفیع شهادت رسیدند.

وقتی پیکر میرزا را با آمبولانس به گلزار شهدای نهاوند بردند و به خاک سپردند، پروین به سختی می‌توانست باور کند که میرزایش رفته است. دنیا بر سرش آوار شد میرزا را صدا می‌زد، دنبال دست‌هایش بود تا دستش را بگیرد و پی صدایش که او را آرام کند و بگوید عشق ما هرگز نمی‌میرد.

سردار میرزامحمد سلگی فرمانده گردان ۱۵۶ حضرت ابوالفضل(ع) نهاوند و مسئول ستاد لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) در عملیات مرصاد بود که در عملیات والفجر ۵ مجروح و ۷۰ درصد جانباز شد، رهبر معظم انقلاب به وی لقب شهید زنده داده بود، وی که راوی کتاب آب هرگز نمی میرد بود ۱۴ فروردین سال ۱۳۹۹ بر اثر ضایعات ناشی از مجروحیت و عوارض گازهای شیمیایی به شهادت رسید و به سوی خدا پرواز کرد.

روحش شاد و راهش پررهرو باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.