وصیت نامه بک نویسنده ایرانی
*اگر عمری باشد:
رضا بابایی، نویسنده بالغ بر ١۵٠ کتاب در زمینه دین و فلسفه در سن ۵۵ سالگی گرفتار سرطان شد و روزگار برای او چنین رقم زد که پنجه در پنجه این بیماری سخت اندازد و با کمال تاسف در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ از بین ما رفت.*
*این یادداشت را در اوج بیماری بصورت وصیتنامهای برای علاقهمندان به آثارش نگاشته است:*
*اگر عمری باشد…*
*اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.*
*اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.*
*اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.*
*اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاستمداری وکالت بلاعزل نمیدهم.*
*اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.*
*اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.*
*اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.*
*اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.*
*اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها، آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.*
*اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.*
*اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.*
*اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.*
*اگر عمری باشد، سیاستمداران را از دو حال بیرون نمیدانم: آنان که دروغ را به راست و آنان که راست را به دروغ میآلایند.*
*اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.*
*اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.*
*اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.*
*اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.*
*اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.*
*اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.*
*اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.*
*اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.*
*اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.*
من قدم به ۵۵ سالگی گذاشتم. خبر مهمی نیست؛ اما مهم است که دوستان من بدانند که این مرد ۵۵ ساله، به تعداد کتابهایی که نخوانده است غمگین است؛ به شمار دستهایی که نگرفته است، پشیمان است و به عدد مهربانیهایی که نکرده است، خاطری آزرده دارد. فریبکاری سپهر تیزرو، او را خام کرد و آینده را چنان فراخ و بلند نمایاند که همهچیز را به آن حوالت داد. در خانۀ او کتابهایی است که سالها چشم به دست او دوخته بودند که از قفس کتابخانه بیرون آیند و از روی میز مطالعه بر چشم او بتابند؛ اما او همیشه به آنها وعدۀ فردا داد؛ فردایی که هیچ حُسن و امتیازی بر امروز و دیروز نداشت.*
*اگر امروز از این مرد بسترنشین بپرسند که تنها وصیت تو به جوانان و میانسالان و حتی پیران و بیماران چیست، میگوید:* *بخوانید و بخوانید و بخوانید. درد ما ندانستن نیست؛ درد ما خودداناپنداری و بیاشتهایی به دانستن و خواندن است. کتاب، تنها گنج دنیاست که نه در زیر خاک، که در پیش چشم ماست و ما آن را نمیبینیم.*
*رضابابایی*
یادداشت سیدقدرت حسینی درباب وصیتنامه رضا بابایی؛
*یادش گرامی باد و نامش جاویدان
روحش شاد،چه زیبانگاشته وچه رازورمزهاى بى بدیل و گره گشا را براى دیگران به ودیعت نهاده است. او دردها را فهم نموده،نسخه ها را تحریرداشته ودریچه هاى قشنگى را براى امروزى ها و آیندگان مکشوف نموده است.هرنکته ى آن تلنگرى است براى بیدارى و رهایى از جهالت و نافرمانى.به ما فهمانده که موقع آن است که پرده ظلمتها را از چهره بزداییم و وتاریکیهارا با شناخت واقعى از حقایق عالم هستى،بشکافیم تا در مسیرى که براى ما قبل از تولدترسیم شده است در این واپسین لحظات طى طریق نماییم.افسوس که در گذر عمرراه را بیراهه رفتیم،وآنچه را دانستیم عین حق و حقیقت و واقعیت پنداشتیم و هنوز هم در خواب غفلتیم!!!این مطلب را که در آخرین روزهاى شعبان المعظم و در آغازین ایام رمضان المبارک مطالعه نمودم دست به قلم شدم تا صفحاتى را بنگارم و بر ایام ماضى که به بطالت سپرى گشته چیزى بنویسم اما متوجه شدم که بى سوادم و اهلیت این مهم را ندارم لذا بر بیسوادى خود گرسیتم و بر گذشته تاریکم فقط آه کشیدم و سر در گریبان انداختم و باز دیدم که در برابر کائنات از کوچکترین پشه هم ناتوانتر و بیچاره ترو فقیرترم.تشکرمیکنم از عزیزى که این وصیتنامه را در این گروه قرارداد تاشایدبه خود آییم.
تمام حقوق برای پایگاه خبری زاگرس آنلاین محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع زاگرس آنلاین-زاگرونا بلامانع می باشد.
طراحی ایده گرافیک پارس