هنروتجربه-ندا خویینی: مردی در شب آرزوها، آرزویی میکند و برای تحقق آرزویش طبق تقدیرش باید سفر کند. انسان مدام در سفر است یا دردرون خویش برای یکپارچه کردن روان پاره پاره و از هم گسیختهاش و رسیدن به خویشتن خویش یا در بیرون برای یاری به آدمها و گذشتن از ترسها و عادتها و همهی آنچه به آدمی میگوید: نه، تو نمیتوانی .
آیا سفر جز شناخت است و شناخت جز توانایی ومهارت بهتر زیستن! و در نهایت انسان زیستن
قهرمان فیلم بعد از مجادله با همسرش راهی سفر میشود و همان ابتدا شروع به ترک عادتهایش میکند. سرایدار به عنوان نهی کننده نمیخواهد بگذرد که مرد به سفر برود.
ولی مرد مشغلهی صبحگاهی همسرش را بهانه میکند و میرود. در راه با روبهرو شدن با راننده اتوبوسی که دختر و پسری را برای تحویل دادن به کلانتری میبرد و با جواب سر بالا دادن به او از آستانه عبور میکند و جدایی اتفاق میافتد حالا دیگر قهرمان در جاده آزمونهاست.
کلمات از دیرباز در ایران صاحب قدرت جادویی بودهاند و طبق شواهد در اساطیر ایران ایزدی را موکل بر کلمات مقدس داشتهایم *
مرد با کلمات مهربانش جادو میکند و سعی دارد انرژی مقدس کلمات را که سلاحش در جاده آزمونهاست را درست و صحیح به خدمت بگیرد. یاری کردن انسانها با قدرت کلمات.
کلماتی که میتوانند انگیزه باشند برای حرکت و ادامه دادن و نا امید نشدن
مرد که سفر دایرهواری را از مکانی که آرزو کرده شروع کرده است و موکل آرزوها، آرزویش را شنیده و بعد در جاده آزمونها قرار گرفته است.
با مرد آواز خوانی همسفر میشود که عشق را نمیشناسد و به او که میرسد میپرسد: «حالا چه کنیم ازدواج کنیم یا نکنیم ؟)» از فلسفهی دوگانگی یا دو آلیسم (تقابل بین اهرمین و اهورامزدا در دین مزدیسنا) میگوید هر کاری در جهان دو سویه دارد سویه بد و سویه خوب!
وقتی پسرکی که اعلامیه ترحیم میچسباند از بدی قشر مرفه میگوید با گفتن : «همه شون اینطوری نیستند !)» تلاش در تغییر زاویه دید پسرک به دنیا دارد.
آیا مرد بر سر آن است که به دنیا ثابت کند توانمند است و قدرت تغییر دارد؟
مرد در سفرش به باغی میرسد که در تاریکی است و روشنایش را او با خود آورده است و با روبهرو شدن با دو کودک فرشتهخو و آراسته به دو بال، مثل این است که مرد با روان یکپارچه و خودآگاه منسجمش روبهروی هم قرار میگیرند ، ناگهان خشکش میزند. و وقتی مرد باغبان نمایشنامه دختر ۱۴ سالهاش را تعریف میکند مرد با تعجب از دوگانگی و سویههای بد و خوب میگوید!
و انتخاب انسان: خدا یا شیطان!
مرد بخشنده است میبخشد و عبور میکند در جاده آزمونها تا میتواند میبخشد و خودش را سبک میکند از کلام خوش و امیدوار کننده برای متصدی کرو لال پمپ بنزین تا بنزین برای باغ بدون روشنایی و بخشش یک دانه سیگار به مرد گمشده کنار جاده!
آیا انسان با بخشش میتواند به رستگاری برسد!
به نظر میرسد کارگردان (محسن آقالر) تلاش کرده قهرمان داستانش با قدرت کلمات و بخشش حتی به کسانی که کمکش نمیکنند با اژدها و دیوهای نادیدنی (نفس) در جادهی آزمونها مواجه شود تا به خویشتن شناسی برسد.
تصادف در جاده شوکی است برای مخاطب که احتمال مرگ قهرمان را پر رنگ میکند. در این قسمت سفر احتمال مرگ قهرمان زیاد است . ولی کارگردان (محسن آقالر) داستان را پیش میبرد و قهرمان همچنان به دنبال مقصد (روستای کامان) در جستجوست.
مادر مرد قهوهچی که میگوید: سه دور تسبیح صلوات بفرستی رسیدی! انگار بر برآورده شدن آرزویش صحه میگذارد.
قهرمانها در داستانهای اساطیری وقتی اژدها را شکست میدهند یا بازمیگردند و مصلحی میشوند برای دلهای امیدوار یا در کالبد جهانیشان میمیرند و در کالبد دیگری با تولدی نو به زندگی ادامه میدهند. کارگردان با زیرکی قهرمانش را وادار میکند دایره را دور بزند اما دیگر به خانه باز نگردد و در واقع قهرمان به آرزوی چند ساعت پیشش میرسد در علفزاری کنار گلهای بنفش و زیر آسمان آبی دراز میکشد، مثل گرشاسپ قهرمان اساطیری و آخرالزمانی که در دشتی به انتظار پایان جهان در خوابی مصنوعی به سر میبرد تا در زمان محتوم بیدار شود و جهان سرگشته از تاریکی را نجات دهد .
*ندا خویینی: کارشناس ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی